-
متن
جمعه 27 آبانماه سال 1390 21:48
>اگه یه روز یکی بهت گفت دوستت داره بهش بخند > >چون مسخره ترین حرف عمرشه > >اگه گفت دلش برات تنگ شده بود یواشکی پوزخند بزن > >چون یه روزی میشه که میگه دلش برات تنگ نشده > >لااقل اون روز حسرت امروزو نمی خوری > >اگه خواست با یه بوسه همه چیزو پاک کنه نذار بوسِت کنه > >چون بعدش میگه...
-
کابوس سرد
شنبه 19 شهریورماه سال 1390 22:20
چند وقته توی باغ تنهام.سکوت باغ روی قلبم سنگینی میکنه.انگار توی شهر ارواح قدم میزنم.کوچکترین نسیم برام سردترین و کشنده ترینه. ااحساس یاس و ناامیدی تمام وجودم رو پر کرده. خدایا من کجام؟! چرا این باغ انقدر متروکه!؟ چرا من سردمه!؟ بقیه کجان؟! داد میزنم آهای کسی نیست؟ وقتی میرسم جلو اتاق باغبان میبینم چراغ ها خاموشه هوا...
-
بیداری
جمعه 7 آبانماه سال 1389 22:22
انگار سالهاست خواب بودم.توی خواب تو رو دیدم. چه خواب شیرینی!اومدی به عمارت من! و من مات و مبهوت حضورت بودم! یادت بخیر آقایی وقتی با هم شب ها حرف میزدیم.وقتی شب ها رو با هم صبح میکردیم. وقتی همه حرفات مال من بود و همه حرفام مال تو. وقتی منتظرم بودی و منتظرت بودم. وقتی حتی دلت برام تنگ میشد! همه خواب بود. چه خواب...
-
*/\*\/
دوشنبه 16 فروردینماه سال 1389 23:33
خاطره ها همیشه همراه آدم هستن.نمیگم همش به گذشته نگاه کنیم.میگم قسمتی از زندگیته آدم هایی توشن که شاید امروز نیستن یا حتی فردا ممکنه نباشن! البته همه ما یه روز میریم. نمیدونم چرا خاطره هامو مینویسم! نمیدونم چرا فکر میکنم با یکی دارم حرف میزنم.وقتی مینویسم انگار حتما یکی غیر از من میخونه. شاید زندگی یه تار موی جا مونده...
-
برف
جمعه 13 فروردینماه سال 1389 23:33
می خوام حرف بزنم اما دستم بی حس شده .قلمم خشک شده و دیگه نمیشه صدای جریان زندگی رو درونش شنید. بعد از آخرین برف زمستون همه جا سفید شده و روی هر پستی ناچیز کمه کم یه سانتی برف نشسته. هوا سرد شده اما سوز نداره.هوا خشک و سرده. باد میاد و صندلی روی ایوون تکان میخوره و جرق جرق خش خش صدا میده .این تنها صدای موجد در دور و بر...
-
شب
چهارشنبه 25 آذرماه سال 1388 21:36
تمام شب توی حیا ط راه رفتم. مسئله ای ذهنم رو پر کرده بود. هوای امشب بد نیست باد می اد. دوست داشتم دست در دست کسی راه میرفتم و حرف میزدیم.ولی من همیشه با خودم میرم به قدم زدن.تا حالا نمی دونم یه قدم زدن دوتایی چه جوریه!؟ ولی باز هم نمی خوام دوست دارم تنها قدم بزنم. هوا یه جور خاصی شده.انگار بارون می خواد بیاد ولی اسمون...
-
برگ
یکشنبه 22 آذرماه سال 1388 12:07
تو این فکر بودم که باغ رو تمیز کنم و یه دستی به سر و روش بکشم ولی یه حسی بهم میگه بذار همین طور بمونه بذار اینجا خلوتکده باشه واسه روز های تنهایی. واسه وقتهایی که می خوای با خودت باشی . اون وقت ها میای در رو باز میکنی و یه هوای جدید یه نسیم جدید میوزه تو زندگیت و روحت تازه میشه! یه شروع دوباره بهت میده! شروع دوباره...
-
۱۵-بارون
شنبه 9 آبانماه سال 1388 09:55
هنوز بین درگاه در ایستادم.بارون پاییزی باغ با باد میوزه.خیس شدم حسابی .هوا سرد شده.حتی باغ من هم ابریه.بارون با اینکه مدام میباره ولی هی کم و زیاد میشه.کاش میدونستی چقدر هوا سرده.ولی من خشک شدم نمی تونم قدمی بردارم.پاهام به زمین چسبیده فقط میلرزم.
-
Book of Days
دوشنبه 4 آبانماه سال 1388 08:24
One day, one night, one moment my dreams could be tomorrow. one step, one fall, one falter, east or west, over earth or by ocean: one way to be my journey, this way could be my book of days. Ó lá go lá, mo thuras, an bealach fada romham. ó oíche go hoíche, mo thuras, na scéalta na mbeidh a choích'. No day, no night,...
-
Only Time
دوشنبه 4 آبانماه سال 1388 08:21
Who can say where the road goes where the day flows Only time And who can say if your love grows as your heart chose Only time Who can say why your heart sighs As your love flies Only time And who can say why your heart cries When your love lies Only time Who can say When the roads meet That love might be In your...
-
Stars and Midnight Blue
دوشنبه 4 آبانماه سال 1388 08:20
Memories we share together Moments no one else can know I will keep them close to me Never let them go Once you filled my hands with roses Then you gave your heart to me When a kiss had followed this Love was meant to be Time goes by And the snow is drifting Slowly in the sky Cold, cold night As you lie beside me I...
-
۱۴-باغ پاییزی
یکشنبه 3 آبانماه سال 1388 23:11
دیوار باغ پوشیده از تاک و پیچک هست. باغ من توی یه جاده متروک و خاکیه.کسی حتی نمی دونه این راه خاکی میتونه واسه یه نفر جاده ای باشه به طرف خونه اش!؟ تا مسافت های زیادی هیچ ابادی نیست. وقتی توی باغ قدم میزنم تمام صحنه های زندگی مثل یه فیلم تند بدون در نظر گرفتن خوبی یا بدی اون لحظه از جلو چشمام میگذره. یه حس خاص دارم یه...
-
۱۳-مهمون نا خونده
دوشنبه 30 شهریورماه سال 1388 00:28
یه وقتهایی توی زندگیه آدم هست که خیلی حرف داره ولی تا میاد شروع کنه به حرف زدن انقدر حرف هست که نمی دونه از کجا باید بگه! الان من همینطورم. می خوام از بارونهای تند توی باغ بگم از گل دادن ها از میوه چیدنها از خنده ها که همه جا رو پر کرده اما نمی دونم ازشون چی بگم! از یه مهمون ناخونده توی باغ که حضورش صفای زندگی در باغ...
-
you and i
چهارشنبه 14 مردادماه سال 1388 00:53
High above the mountains, far across the sea I can hear your voice calling out to me Brighter than the sun and darker than the night I can see your love shining like a light And on and on this earth spins like a carousel If I could travel across the world The secrets I would tell Chorus: You and I Were meant to fly...
-
My Precious One
سهشنبه 13 مردادماه سال 1388 01:34
My precious one, my tiny one, lay down your pretty head. My dearest one my sleepy one, its time to go to bed Just bow your head and give your cares to me. Just close your eyes and fall into the sweetest dream, cause in my loving arms My precious one my darling one don't let your lashes weep. My cherished one my weary...
-
i'm a live
سهشنبه 13 مردادماه سال 1388 01:29
Mmmmm, Mmmmmmmmmmmm I get wings to fly Oh, oh, I'm alive... Yeah When you call on me When I hear you breathe I get wings to fly I feel that I’m alive When you look at me I can touch the sky I know that I’m alive Mmmmm Ohhhhh When you bless the day I just drift away All my worries die I’m glad that I’m alive You’ve set...
-
have you ever been love
پنجشنبه 8 مردادماه سال 1388 23:44
have you ever been love you could touch the moonlight when your heart is shooting stars you're holdin heaven in your arms have you ever walked on air,ever felt like you were dreaming when you never thought it could but it really feels that good have you ever beeen love? you could touch the moonlight when your heart is...
-
تولد
پنجشنبه 8 مردادماه سال 1388 01:04
وقتی از خواب بیدار شدم دیدم پنجره اتاقم بازه! گلدونها آب داده شدن. بوی نم بارون همه جا رو گرفته و چقدر هوا خنک شده! احساس کردم دوباره متولد شدم چقدر بی وزن و رها و شاد بودم.رفتم پایین توی باغ وای خدای من!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! دلم می خواست با همه ی جونم داد بزنم متشکرممممممممممممممممممم خداجون ن ن ن ن ن...
-
۱۲-یاد اوری خاطرات
شنبه 20 تیرماه سال 1388 01:02
یه وقت هایی که میخوام یاد بچگی هام کنم میرم اطاق زیر شیروانی و اونجا از پنجره گرد به اسمون نگاه میکنم و البوم هام رو ورق میزنم.از کف چوبی ایجا خوشم میاد وقتی راه میری جرق جرق صدا میده.همه ی عالم می فهمن یکی اون بالاست. ماه از پنجره مثل یه چراغ تو اسمون میمونه که اطاق رو کامل روشن کرده هیچ وقت ندیده بودم نور ماه اینطور...
-
سبک مثل پر
دوشنبه 15 تیرماه سال 1388 15:59
وقتی نوشتن تموم میشه .احساس سبکی دارم انگار همه ی حرفهامو به کاغذ میزنم و اون گوش میده. بهترین هم صحبتی که تو این مدت عمرم باهاش اشنا شدم همین صفحات سفید دفترم بود که من سیاهشون میکردم. دفتر هام بیشتر از هر چیز واسم عزیزن و کتاب هام بیشتر .وقتی میرم به اطاق کتابها وبه کتابهام نگاه میکنم انگار کلی مسائل حل نشده هست که...
-
۱۱-یه رو ز عادی
شنبه 13 تیرماه سال 1388 02:29
همینطور که با خودم بودم و قدم میزدم بدون هدف راه زیادی رو طی کردم .وقتی جلوم یه سد دیدم سرم رو که بلند کردم در های بلند و سفید عمارت رو جلوی خودم دیدم در نیمه باز بود! با دست اروم هل دادم در رو ولی کسی تو باغ نبود مثل همیشه همه چیز در ظاهر اروم بود ولی ایا در کل همه چیز رو به راه بود؟ یه قدم به طرف داخل برداشتم در رو...
-
۱۰-باغ عاشق
یکشنبه 31 خردادماه سال 1388 19:17
وقتی میام اینجا همه جا پر از امید و ارزوست.این باغ چطور بیشتر فصلش بهاره؟چه خزون کوتاه و زمستون عجولی داره! زمستونش واسه رفتن لحظه ها رو میشماره و بهارش واسه موندن. کاش اونم بود.اون کسی یا چیزی که باغ بخاطرش همیشه امید داره.انگار باغم عاشق میشه! روی دیوار های حیاط پیچک صبوری جا خشک کرده فضای باغ با اون رنگ زندگی...
-
۹-گلدان شب بو
پنجشنبه 28 خردادماه سال 1388 01:32
وقتی اوردمش به عمرات یه بوته ی شب بوی کوچیک بود .گذاشتمش پشت شیشه اتاقم و هر روز صبح وقتی از خواب بلند میشدم بهش سلام میکردم و وقتی از کنارش رد میشدم با نگاهم هزاران حرف برای گفتن بهش داشتم.وقتی واسه ی خودش قدی کشید و بزرگ شد بردمش توی باغ و گذاشتمش کنار یاس رازقی تا با هم دوست بشن. الان یه سال اومده توی این خونه و هر...
-
۸-دوست
جمعه 15 خردادماه سال 1388 00:42
همیشه وقتی بهش احتیاج داری میره.زود دلشو میزنی.ازت خسته میشه دلش میخواد کمی فراموشت کنه. همیشه وقتی سنگ صبور میخواد تو اولین داو طلبی چون خودت رو دوستش میدونی ولی اگه تو یه گوش شنوا بخوای اون میره و به روی خودش هم نمی اره. و این همون تنهایی هستش که تو همیشه با خودت داریش. چه شب پر ستاره ای.چه اسمون صافی. کاش یه دوست...
-
۷-مرگ شاپرک
چهارشنبه 13 خردادماه سال 1388 01:18
امروز همین طور که روی مبل حصیری توی باغ نشسته بودم و چای می خوردم و طعه گس چای رو با همه ی وجودم مزه مزه میکردم و از زندگی لذت میبردم یه شاپرک توجه ام رو به طرف خودش جلب کرد. یاد اون روز پر از خالی افتادم.روز مرگ شاپرک .روزی که باید اعتراض میکردم و خاموش شدم. اون روز یه شاپرک اومده بود تو انوبوس اولش ساکت نشست ولی...
-
۶-انتظار
دوشنبه 11 خردادماه سال 1388 01:23
چقدر جالبه وقتی منتظری ولی نمی دونی منتظر کی یا چی! وقتی میدونی میاد ولی نمی شناسیش! وقتی با دلت هم سازه ولی نمی دونی چطوری! و چقدر از همه ی این ها جالب تره که از این انتظار خسته نمی شی! انگار منتظر یه اشنای قدیمی هستی یا یکی که خیلی باهاش راحتی و احساس خودمونی زیادی داری .یه شب هایی رو به انتظارش به نیمه صبح میرسونی...
-
۵-شب
پنجشنبه 7 خردادماه سال 1388 00:24
شبها سکوتی پر صدایی بر باغ حاکم میشه.صدای جیر جیرکها.صدای شب.انگار همه ی اشیا با هم حرف میزنند. من هیچ چیز رو در دنیا با قدم زدن در شب عوض نمی کنم.نمی دونم چرا با اینکه ساعت ها دور عمارت قدم زدم هنوز خسته نشدم!؟ این چه نیرویی که من رو شاد نگه میداره؟ بلند ترین صدا صدای گام های من روی سنگ فرش سفید باغ هستش. از درخت های...
-
۰۲
دوشنبه 4 خردادماه سال 1388 08:19
ضرب گشتم در تو پس از خویشتن کم می شوم آه! خوشحالم که دارم با تو مدغم می شوم سیب های بو سه ات را ٬ سرخ دندان می زنم گرچه حوَایم ولی شک نیست آدم می شوم ابر باشی ابر خواهم گشت ای محبوب من تو به هر شکلی که خواهی بود من هم می شوم ای طلای قیمتی لختی به من فرصت بده تو طلا می خواهی ام؟...یک لحظه... دارم می شوم عشق مانند مسیحا...
-
۴-خاطرات
سهشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1388 11:49
امروز بدون اینکه به چیزی فکر کنم همینطور در باغ قدم میزدم.هوا هوای پاییز شده.دور الاچیق یه دوری زدم و رفتم نشستم.همینطور به اطرافم نگاه میکنم بدون اینکه به چیزی فکر کنم.به باغ سبزم نگاه میکنم و به اینکه این باغ بدون سبزی چه دلگیر و تنها به نظر می اد. درختها بدون برگ زمین که از گیاه های زرد و خشک پر می شه و روح سردی می...
-
۳-بهار میره
دوشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1388 10:21
امروز این باغ پر از غمه.زمستانی رو که در اون راه ندادم از رو دیوار پرید تو باغم.خیلی هوا سرد.ولی باید باشم.نباید این سرما باغم رو ویران کنه.نمی گذارم اونو ازم بگیره. چرا بهار رفت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من که از بهار خوب تو باغم استقبال کردم!من که همیشه دوسش داشتم! رسم زمونه اینه که همه ی ۴فصل باشن.با زمستون سرد و برف های...