دل نوشته

نوشته های ادبی و شخصی و ........

دل نوشته

نوشته های ادبی و شخصی و ........

شب

تمام شب توی حیا ط راه رفتم. 

مسئله ای ذهنم رو پر کرده بود. 

هوای امشب بد نیست باد می اد. 

دوست داشتم دست در دست کسی راه میرفتم و حرف میزدیم.ولی من همیشه با خودم میرم به قدم زدن.تا حالا نمی دونم یه قدم زدن دوتایی چه جوریه!؟ 

ولی باز هم نمی خوام دوست دارم تنها قدم بزنم. 

هوا یه جور خاصی شده.انگار بارون می خواد بیاد ولی اسمون قرمز نیست!

برگ

تو این فکر بودم که باغ رو تمیز کنم و یه دستی به سر و روش بکشم ولی یه حسی بهم میگه بذار همین طور بمونه بذار اینجا خلوتکده باشه واسه روز های تنهایی. 

واسه وقتهایی که می خوای با خودت باشی . 

اون وقت ها میای در رو باز میکنی و یه هوای جدید یه نسیم جدید میوزه تو زندگیت و روحت تازه میشه! 

یه شروع دوباره بهت میده! 

شروع دوباره 

دوباره متولد میشی و باز دوباره نفس میکشی.  

می خوام در رو دوباره بببندم و به امید تصویر باغ و دیدار مجدد برم توی اتاقم بشینم و به تنهایی باغ و به زیباییش فکر کنم به سرمای جان سوز و منظره بکر و بی نظیرش. 

فصل باغ من تابستون شده. 

هوای گرم و خورشید فروزان و درخت های سر سبز میگن تابستون از راه رسیده. 

و من بر گشتم به خونه. 

از یه سفر دور و دراز با کلی خاطره و یاد. 

آیا همش خاطره بود یا واقعیت هم داشت؟!