دل نوشته

نوشته های ادبی و شخصی و ........

دل نوشته

نوشته های ادبی و شخصی و ........

کابوس سرد

چند وقته توی باغ تنهام.سکوت باغ روی قلبم سنگینی میکنه.انگار توی شهر ارواح قدم میزنم.کوچکترین نسیم برام سردترین و کشنده ترینه.

ااحساس یاس و ناامیدی تمام وجودم رو پر کرده.

خدایا من کجام؟!

چرا این باغ انقدر متروکه!؟

چرا من سردمه!؟

بقیه کجان؟! داد میزنم آهای کسی نیست؟ وقتی میرسم جلو اتاق باغبان میبینم چراغ ها خاموشه هوا گرگ و میشه. تاریکه.ترسناکه.سرده!


کاش دست گرمی بود.صدای آرامش بخشی .وجودی که من از این تنهایی و ترس رها بشم.انگار سالهاست هیچ موجود زنده ای از این نزدیکی رد نشده.



واقعا این همون باغی هست که برف و بارون نمیتونست مغلوبش کنه آدمهاش همیشه در آرامش و مهربونی بسر میبردن.همیشه بودن حتی در سکوت با یک لبخند.



انگار توی قبرم.انگار مدفونم ..من فزاموش شدم.


آیا مسی من رو فراموش کرده؟!!کی؟

چه کسی برای من بود که حالا نبودنش من رو اینطور به ویرانی کشیده!؟


خواهش میکنم یکی دستم رو بگیره!

میترسم !

برای اولین بار از تنهاییم میترسم.صداش میزنم. اما پاسخی نیست.

کمک خواستن بی فایده اس.من خودم کردم.اگر نه چرا باد اینجوری بشم؟!

چرا تنهای و منزوی.کسی هست که منو یاری کنه؟!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد