دل نوشته

نوشته های ادبی و شخصی و ........

دل نوشته

نوشته های ادبی و شخصی و ........

بیداری

انگار سالهاست خواب بودم.توی خواب تو رو دیدم. 

چه خواب شیرینی!اومدی به عمارت من! 

و من مات و مبهوت حضورت بودم! 

یادت بخیر آقایی وقتی با هم شب ها حرف میزدیم.وقتی شب ها رو با هم صبح میکردیم. 

وقتی همه حرفات مال من بود و همه حرفام مال تو. 

وقتی منتظرم بودی و منتظرت بودم. 

وقتی حتی دلت برام تنگ میشد! 

 

 

همه خواب بود. 

چه خواب شیرینی. 

 

برف زیادی اومده. 

حتی روی گلدون پشت پنجره که همش یه بوته شب بو داره کلی برف نشسته. 

من میون خاطره های تو خوابیدم . 

کاش هیچ وقت بیدار نمیشدم.کاش خواب به خواب میشدم اما با تو بودم. 

 

 

احساس انتظار دوباره در وجودم بیداد میکنه. 

 

سر در گم میشم نمیدونم چه کار کنم.نمیدونم بیدارم یا نه!نکنه وسط خواب و بیداریم! 

چرا یادت تمام وجودم رو زیر و رو میکنه! 

 

تو منو ترک کردی.اما من هنوز با تو هستم.رد پاهات رو دنبال میکنم. 

تمام زندگی رو بهم میریزم تا مطئن شم رد پای تو رو دارم طی میکنم. 

 

گلدون رو از پشت پنجره برداشتم.یا لبخندت افتادم. 

یاد شیرینی خنده هات.یاد اینکه من محو تو بودم . 

یاد حس های اون موقع با تو.یادته!؟ 

چه سوال از سوالم خندیدم!!!!!!!!! 

چطور یادته!چطور میتونه یادت باشه! 

همه چیز توهم بود.من باید روزم رو شروع کنم.باید قبول کنم تو نیستی.

برف

می خوام حرف بزنم اما دستم بی حس شده .قلمم خشک شده و دیگه نمیشه صدای جریان زندگی رو درونش شنید. 

بعد از آخرین برف زمستون همه جا سفید شده و روی هر پستی ناچیز کمه کم یه سانتی برف نشسته. 

هوا سرد شده اما سوز نداره.هوا خشک و سرده. 

باد میاد و صندلی روی ایوون تکان میخوره و جرق جرق خش خش صدا میده .این تنها صدای موجد در دور و بر من بعد از صدای حرکت قلم روی کاغذ هست . 

ساعت دیواری شروع به نواختن و ضربه زدن میکنه.۱-۲-۳-۴-۵-۶-۷-۸. 

ساعت ۸صبح هست.آسمون قرمز شده .خورشید داره طلوع میکنه و  ازپشت خط افق در میاد میشه. 

صدای هیا هوی بچه ها واسه برف بازی و ادم برفی ساختن شروع میشه.صدای پدر بزرگی که نوه هاش رو صدا میزنه:مهدیه.ریحانه. 

فرو ریختن برف هایی که روی شاخه ها سنگینی میکنه همراه با جیغ شادی دختر بچه ها ست. 

دلم یه لیوان چای تازه دم میخواد تا کنار پنجره با سرمای هوا بنوشم. 

دوست داشتم پنجره رو باز کنم اما حتی فکر سردیه هوا لرزه به تنم میاره. 

تمام محوطه عمارت من سفید بخت شده. 

 

۱۵-بارون

هنوز بین درگاه در ایستادم.بارون پاییزی باغ با باد میوزه.خیس شدم حسابی .هوا سرد شده.حتی باغ من هم ابریه.بارون با اینکه مدام میباره ولی هی کم و زیاد میشه.کاش میدونستی چقدر هوا سرده.ولی من خشک شدم نمی تونم قدمی بردارم.پاهام به زمین چسبیده فقط میلرزم.