تو این فکر بودم که باغ رو تمیز کنم و یه دستی به سر و روش بکشم ولی یه حسی بهم میگه بذار همین طور بمونه بذار اینجا خلوتکده باشه واسه روز های تنهایی.
واسه وقتهایی که می خوای با خودت باشی .
اون وقت ها میای در رو باز میکنی و یه هوای جدید یه نسیم جدید میوزه تو زندگیت و روحت تازه میشه!
یه شروع دوباره بهت میده!
شروع دوباره
دوباره متولد میشی و باز دوباره نفس میکشی.
می خوام در رو دوباره بببندم و به امید تصویر باغ و دیدار مجدد برم توی اتاقم بشینم و به تنهایی باغ و به زیباییش فکر کنم به سرمای جان سوز و منظره بکر و بی نظیرش.
فصل باغ من تابستون شده.
هوای گرم و خورشید فروزان و درخت های سر سبز میگن تابستون از راه رسیده.
و من بر گشتم به خونه.
از یه سفر دور و دراز با کلی خاطره و یاد.
آیا همش خاطره بود یا واقعیت هم داشت؟!