با هزار و یک ترفند .....
شاخه گلی مصنوعی را
در میان گلهای شاداب گلدانت
پنهان کردم
و بر دفتر خاطراتت نوشتم :
تو را دوست خواهم داشت
تا زمانی که آخرین گل گلدانت پژمرده شود.
* سفر برایم هیچ چیز
جز دلتنگی ندارد
اما زندگی به من آموخت ...
برای بهتر دیدن عظمت و شکوه هر چیز
باید قدری از آن دور شد.
* شاید این را تا به حال
هیچ کس به تو نگفته باشد !
اما می خواهم که بدانی...
بزرگترین شانسی که که اطرافیانت آورده اند ،
به دنیا آمدن تو بوده است
ببخش که زودتر نگفتم !!!
* آن گاه که ....
ضربه های تیشه زندگی را
بر ریشه آرزوهایت حس می کنی
به خاطر بیاور که ...
زیبایی شهاب ها
از شکستن قلب ستارگان است !!!
* با اشتیاقی تمام نشدنی به آن پایین نگاه می کرد
به یاد نداشت که چند میلیون سال است که هر روز عاشقانه این کار را انجام می دهد
گرم می شود و .... می سوزد
دلش می خواست بیشتر بماند
از دیدن جریان زندگی سیر نمی شد
ولی زمان چشم پوشی بود ...تا فردا
ناگزیر با دلتنگی غروب کرد و ... شب فرا رسید
سلام.
وبلاگ خوبی دارید، خوشحال میشم سری به وبلاگ من بزنید.
موفق باشید.
سلام ویسنا جان متن زیبایی بود عزیزم مثل همیشه تو احساس لطیفی داری قدرش را بدون