دل نوشته

نوشته های ادبی و شخصی و ........

دل نوشته

نوشته های ادبی و شخصی و ........

۰۱

با هزار و یک ترفند .....
شاخه گلی مصنوعی را
در میان گلهای شاداب گلدانت
پنهان کردم
و بر دفتر خاطراتت نوشتم :
تو را دوست خواهم داشت
تا زمانی که آخرین گل گلدانت پژمرده شود.
* سفر برایم هیچ چیز 
جز دلتنگی ندارد
اما زندگی به من آموخت ...
برای بهتر دیدن عظمت و شکوه هر چیز
باید قدری از آن دور شد.
* شاید این را تا به حال
هیچ کس به تو نگفته باشد !
اما می خواهم که بدانی...
بزرگترین شانسی که که اطرافیانت آورده اند ،
به دنیا آمدن تو بوده است
ببخش که زودتر نگفتم !!!
* آن گاه که ....
ضربه های تیشه زندگی را
بر ریشه آرزوهایت حس می کنی
به خاطر بیاور که ...
زیبایی شهاب ها
 از شکستن قلب ستارگان است !!!
* با اشتیاقی تمام نشدنی به آن پایین نگاه می کرد
به یاد نداشت که چند میلیون سال است که هر روز عاشقانه این کار را  انجام می دهد
گرم می شود و .... می سوزد
دلش می خواست بیشتر بماند
از دیدن جریان زندگی سیر نمی شد
ولی زمان چشم پوشی بود ...تا فردا
ناگزیر با دلتنگی غروب کرد و ... شب فرا رسید

۱

نام و اسم من مهم نیست مهم اثار خوبی و بدی هستش که بعد از من به جامیمونه.شاید اگه روزی کسی این نوشته ها رو بخونه به افکار من بخنده اما صد سال دیگه هم این افکار برای من تازگی و طراوت خاص خودشو داره چون فکر میکنم که در هر شرایطی منطقی بودم چه در حداقل و چه در حداکثر. 

از در خروجی عمارت که فاصله زیادی تا عمارت داره (۳دقیقه)با سنگ های پهن سفید از میان چمن ها جاده ای گسترده شده تا گل ها و چمن های اطراف آسیب نبینن. 

زندگی در بهشت برای من زندگی در عمارتم هستش. 

تمام درختان سر به فلک کشیده زیبایی حیرت اوری به  عمارت سفید و رویایی دادند.پشت عمارت پس از۵دقیقه پیاده روی از میان مه های غلیظ به مبل های حصیری موجود در الاچیق بر میخورید که از نشستن و فکر کردن در اونجا خسته و یا سیر  نمی شین.  

پس از ۳ دقیقه پیاده روی به غرب.به یک تاب زیبا بر میخورید که نزدیک به عمارت هستش در زیر شاخ و برگ درختان خود نمایی می کنه.  

چراغ های بزرگی در باغ نصب هست که شب تاریک رو مثل روز روشن میکنه. 

در طرف شرق الاچیق پس از ۳ دقیقه پیاده روی به خانه ای کوچک بر می خورید در کنج دیوار ها که محل زندگی باغبان هستش.  

در ورودی عمارت چوبی و کلون دار است با صدای باز شدن در مستخدم شما رو به اتاق پذیرایی در طرف چپ راهنمای میکنه.سالنی بزرگ با بیش از ۵ دست مبلمانو تلویزیون ۲۹ اینچ که در انتهای سالن دیوار جنوبی نصب شده . 

این خونه حقیقتی محض در رویای من هستشکه ارزو دارم روزی اون رو بسازم.

اشنایی

یه باغ بزرگ که در وسط این باغ یه عمارت بسیار جالب با چند قسمت مختلف قرار داره.بالای این عمارت یه کلاه فرنگی ابی کمرنگ هستش که اطراف ان رو مه سفیدی پوشونده و کلاه فرنگی مثل نگین می درخشه.این عمارت سه طبقه داره با اطاق های زیاد.اطاق اسباب بازی ها،کتابخانه،اطاق کار من و خیلی اطاق های دیگه. 

دور خانه یه تراس یه متری کشیده شده .دور تا دور عمارت در باغ پر از چمن و گل است .یه الا چیق چوبی و یه تاب و منزل کوچکی در گوشه ای برای باغبان.و یه صندلی چوبی روی تراس کنار یه پنجره ای که یه گلدان کوچک اون رو زینت داده،قرار داره و با وزش نسیم بازی میکنه.یه هوای خنک بهاری.یه نسیم تازه.وسکوت پر صدا و من تنها هستیم .شما هم می ای؟