وقتی میام اینجا همه جا پر از امید و ارزوست.این باغ چطور بیشتر فصلش بهاره؟چه خزون کوتاه و زمستون عجولی داره!
زمستونش واسه رفتن لحظه ها رو میشماره و بهارش واسه موندن.
کاش اونم بود.اون کسی یا چیزی که باغ بخاطرش همیشه امید داره.انگار باغم عاشق میشه!
روی دیوار های حیاط پیچک صبوری جا خشک کرده فضای باغ با اون رنگ زندگی گرفته.
ساختمان عمارت تو روز های ابری و بارونی مثل یه طرح رنگ روغن میمونه روی یه بوم بزرگ.مثل رویا.مثل ........... مثل من مثل تو!
چقدر زندگی زیباست!چقدر اسون زیبا میشه.کافیه بخوای.
هوای خنک سکوت فضای سبز و خیلی چیزهای دیگه تو دنیای ادم ها هست.یه روز که از کنار یه ساختمون قدیمی رد شدم دیدم اونم قشنگه!در اونم میشه خدا رو پیدا کرد.مگه میشه خدا زشت باشه؟!!
خدایا نه اینکه امروز روز خوبی باشه نه.چون امروز روز تو هستش زیباست.روزهای تو همیشه زیبان.تو این باغ رو به من دادی از من نگیرش.کمکم کن بیشتر قدرش رو بدونم.بیشتر قدر همه ی نعمت هایی که بهم دادی رو بدونم. و بهم شایستگی این رو بده که بندگی تو رو بکنم.
از باغم ممنون.از زندگی ممنونم.از اینکه اجازه دادی تو رو داشته باشم ممنونم.خدایا متشکرم و راضی ام به رضای تو.
من رای داده ام شاید که روح من
از بند ظلم و جور گاهی رها شود
من رای داده ام تا بلکه خاک من
بعد از هزار سال خاک خدا شود
من رای داده ام تا نسل بعد من
با حیله و دروغ نا آشنا شود
من رای داده ام تا هم وطن کنون
در خون بغلطد و آخر فنا شود
من رای داده ام تا پشت میله ها
مادر بگرید و کودک فدا شود
من رای داده ام تا چوب اهرمن
بر سر نشیند و فرقم دوتا شود
من رای داده ام تا بستر خزر
تحت تملک بیگانه ها شود
من رای داده ام شاید خلیج پارس
این در بی مثال از ما جدا شود
من رای داده ام تا جسم خواهرم
فردا نشانه شلاق ها شود
من رای داده ام بر او حرام باد
کو خواست این وطن ویرانه ها شود
چطوری ویسنا؟
خوبی؟خوش میگذره؟
میای وبلاگم یا نه:)
کجایی دوست من؟
من...عسل..
بیا:(