-
۲-گنجشک
دوشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1388 01:24
باغبان پیر با رویی گشاده و خندان در رو باز میکنه و میگه خوش اومدین.هر وقت جاده ی سفید باغ رو میبینم احساس زندگی بهم دست می ده.ولی این بار می خوام از سنگ های دور دیوار باغ رد بشم.هوا سرده اما قابل تحمله. من در اینجا تنها هستم ولی انگار دنیایی خوشی و شادی در دل من جا گرفته.من امروز با امید به باغم سر زدم.هینطور که در...
-
۰۱
جمعه 18 اردیبهشتماه سال 1388 23:51
با هزار و یک ترفند ..... شاخه گلی مصنوعی را در میان گلهای شاداب گلدانت پنهان کردم و بر دفتر خاطراتت نوشتم : تو را دوست خواهم داشت تا زمانی که آخرین گل گلدانت پژمرده شود. * سفر برایم هیچ چیز جز دلتنگی ندارد اما زندگی به من آموخت ... برای بهتر دیدن عظمت و شکوه هر چیز باید قدری از آن دور شد. * شاید این را تا به حال هیچ...
-
۱
جمعه 18 اردیبهشتماه سال 1388 16:54
نام و اسم من مهم نیست مهم اثار خوبی و بدی هستش که بعد از من به جامیمونه.شاید اگه روزی کسی این نوشته ها رو بخونه به افکار من بخنده اما صد سال دیگه هم این افکار برای من تازگی و طراوت خاص خودشو داره چون فکر میکنم که در هر شرایطی منطقی بودم چه در حداقل و چه در حداکثر. از در خروجی عمارت که فاصله زیادی تا عمارت داره...
-
اشنایی
پنجشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1388 15:36
یه باغ بزرگ که در وسط این باغ یه عمارت بسیار جالب با چند قسمت مختلف قرار داره.بالای این عمارت یه کلاه فرنگی ابی کمرنگ هستش که اطراف ان رو مه سفیدی پوشونده و کلاه فرنگی مثل نگین می درخشه.این عمارت سه طبقه داره با اطاق های زیاد.اطاق اسباب بازی ها،کتابخانه،اطاق کار من و خیلی اطاق های دیگه. دور خانه یه تراس یه متری کشیده...
-
عمارت من
پنجشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1388 14:57
این بخش از نوشته ها بر میگرده به تخیل من و آنچیزی که من در ذهنم دارم. به احتمال زیاد از این قسمت استقبال نخواهد شد ولی من این قسمت رو خیلی دوست دارم. این بخش در تابستان تکمیل می شود:)