چند وقته توی باغ تنهام.سکوت باغ روی قلبم سنگینی میکنه.انگار توی شهر ارواح قدم میزنم.کوچکترین نسیم برام سردترین و کشنده ترینه.
ااحساس یاس و ناامیدی تمام وجودم رو پر کرده.
خدایا من کجام؟!
چرا این باغ انقدر متروکه!؟
چرا من سردمه!؟
بقیه کجان؟! داد میزنم آهای کسی نیست؟ وقتی میرسم جلو اتاق باغبان میبینم چراغ ها خاموشه هوا گرگ و میشه. تاریکه.ترسناکه.سرده!
کاش دست گرمی بود.صدای آرامش بخشی .وجودی که من از این تنهایی و ترس رها بشم.انگار سالهاست هیچ موجود زنده ای از این نزدیکی رد نشده.
واقعا این همون باغی هست که برف و بارون نمیتونست مغلوبش کنه آدمهاش همیشه در آرامش و مهربونی بسر میبردن.همیشه بودن حتی در سکوت با یک لبخند.
انگار توی قبرم.انگار مدفونم ..من فزاموش شدم.
آیا مسی من رو فراموش کرده؟!!کی؟
چه کسی برای من بود که حالا نبودنش من رو اینطور به ویرانی کشیده!؟
خواهش میکنم یکی دستم رو بگیره!
میترسم !
برای اولین بار از تنهاییم میترسم.صداش میزنم. اما پاسخی نیست.
کمک خواستن بی فایده اس.من خودم کردم.اگر نه چرا باد اینجوری بشم؟!
چرا تنهای و منزوی.کسی هست که منو یاری کنه؟!
انگار سالهاست خواب بودم.توی خواب تو رو دیدم.
چه خواب شیرینی!اومدی به عمارت من!
و من مات و مبهوت حضورت بودم!
یادت بخیر آقایی وقتی با هم شب ها حرف میزدیم.وقتی شب ها رو با هم صبح میکردیم.
وقتی همه حرفات مال من بود و همه حرفام مال تو.
وقتی منتظرم بودی و منتظرت بودم.
وقتی حتی دلت برام تنگ میشد!
همه خواب بود.
چه خواب شیرینی.
برف زیادی اومده.
حتی روی گلدون پشت پنجره که همش یه بوته شب بو داره کلی برف نشسته.
من میون خاطره های تو خوابیدم .
کاش هیچ وقت بیدار نمیشدم.کاش خواب به خواب میشدم اما با تو بودم.
احساس انتظار دوباره در وجودم بیداد میکنه.
سر در گم میشم نمیدونم چه کار کنم.نمیدونم بیدارم یا نه!نکنه وسط خواب و بیداریم!
چرا یادت تمام وجودم رو زیر و رو میکنه!
تو منو ترک کردی.اما من هنوز با تو هستم.رد پاهات رو دنبال میکنم.
تمام زندگی رو بهم میریزم تا مطئن شم رد پای تو رو دارم طی میکنم.
گلدون رو از پشت پنجره برداشتم.یا لبخندت افتادم.
یاد شیرینی خنده هات.یاد اینکه من محو تو بودم .
یاد حس های اون موقع با تو.یادته!؟
چه سوال از سوالم خندیدم!!!!!!!!!
چطور یادته!چطور میتونه یادت باشه!
همه چیز توهم بود.من باید روزم رو شروع کنم.باید قبول کنم تو نیستی.