دل نوشته

نوشته های ادبی و شخصی و ........

دل نوشته

نوشته های ادبی و شخصی و ........

۱۲-یاد اوری خاطرات

یه وقت هایی که میخوام یاد بچگی هام کنم میرم اطاق زیر شیروانی و اونجا از پنجره گرد به اسمون نگاه میکنم و البوم هام رو ورق میزنم.از کف چوبی ایجا خوشم میاد وقتی راه میری جرق جرق صدا میده.همه ی عالم می فهمن یکی اون بالاست. 

ماه از پنجره مثل یه چراغ تو اسمون میمونه که اطاق رو کامل روشن کرده هیچ وقت ندیده بودم نور ماه اینطور اطاق رو روشن کنه انگار یه لامپ بیرون گذاشتیم.یاد روز های بچگی بخیر من که جز دعوا های مامانم و بابابم یادم نیست همیشه با پسر ها بازی میکردم. 

از دختر خالم بدم می اومد از بس با پسر ها گشته بودم احساس میکردم پسرم از دختر های ضعیف هرسم در می اومد دختر خاله مظلومم واسم یه کودن احمق بود. 

از بس با پسر ها جنگیده بودم زورم از دختر ها بیشتر بود یه وقت هایی از بد جنسی یه پوستی از این دختر خالم میکندم. 

بابا منو زور میکرد با اسما بازی کنم همیشه میگفت دختر ها با دختر ها پسر ها با پسر ها. 

از اینکه اسما همیشه می اومد پایین و به بابام چغلی منو میکرد ازش بدم می اومد.از نظرم اون موقع ها دهنشو عین گاراژ باز میکرد با صدای گوش خراش گریه میگفت دایی این ویسنا با من بازی نکمیکنه همش با پسر ها بازی میکنه . 

آخ هرس میخوردم.............. 

حالا میخندم .

به اینکه چقدر غلدر بودم و زور به همه میگفتم. 

یه وقت هایی میگم بیچاره مامان چه زجری از من کشیده. 

ای زندگی چه روز های خوبی داریم و قدرشو نمی دونیم.

۱۰-باغ عاشق

وقتی میام اینجا همه جا پر از امید و ارزوست.این باغ چطور بیشتر فصلش بهاره؟چه خزون کوتاه و زمستون عجولی داره! 

زمستونش واسه رفتن لحظه ها رو میشماره و بهارش واسه موندن. 

کاش اونم بود.اون کسی یا چیزی که باغ بخاطرش همیشه امید داره.انگار باغم عاشق میشه! 

روی دیوار های حیاط پیچک صبوری جا خشک کرده فضای باغ با اون رنگ زندگی گرفته. 

ساختمان عمارت تو روز های ابری و بارونی مثل یه طرح رنگ روغن میمونه روی یه بوم بزرگ.مثل رویا.مثل ........... مثل من مثل تو! 

چقدر زندگی زیباست!چقدر اسون زیبا میشه.کافیه بخوای.   

هوای خنک سکوت فضای سبز و خیلی چیزهای دیگه تو دنیای ادم ها هست.یه روز که از کنار یه ساختمون قدیمی رد شدم دیدم اونم قشنگه!در اونم میشه خدا رو پیدا کرد.مگه میشه خدا زشت باشه؟!! 

خدایا نه اینکه امروز روز خوبی باشه نه.چون امروز روز تو هستش زیباست.روزهای تو همیشه زیبان.تو این باغ رو به من دادی از من نگیرش.کمکم کن بیشتر قدرش رو بدونم.بیشتر قدر همه ی نعمت هایی که بهم دادی رو بدونم. و بهم شایستگی این رو بده که بندگی تو رو بکنم. 

از باغم ممنون.از زندگی ممنونم.از اینکه اجازه دادی تو رو داشته باشم ممنونم.خدایا متشکرم و راضی ام به رضای تو.

۹-گلدان شب بو

وقتی اوردمش به عمرات یه بوته ی شب بوی کوچیک بود .گذاشتمش پشت شیشه اتاقم و هر روز صبح وقتی از خواب بلند میشدم بهش سلام میکردم و وقتی از کنارش رد میشدم با نگاهم هزاران حرف برای گفتن بهش داشتم.وقتی واسه ی خودش قدی کشید و بزرگ شد بردمش توی باغ و گذاشتمش کنار یاس رازقی تا با هم دوست بشن. 

الان یه سال اومده توی این خونه و هر سال بیشتر از سال قبل گل میده. 

هنوزم وقتی توی باغ قدم میزنم از کنارش رد میشم کلی باهاش خرف میزنم اما فقط با صدای دلم. 

شب بوی من همیشه بیشتر از قبل گل میده حتی یاس هم باهاش رقابت میکنه! 

چه زود این دوتا با هم دوست شدن! 

گلدان شب بو دیگه یواش یواش داره براش کوچیک میشه باید براش یه جای خوب پیدا کنم.نمی دونم اگه از یاس جدا بشه بازم گل میده یا نه؟!!!!