دل نوشته

نوشته های ادبی و شخصی و ........

دل نوشته

نوشته های ادبی و شخصی و ........

۷-مرگ شاپرک

امروز همین طور که روی مبل حصیری توی باغ نشسته بودم و چای می خوردم و طعه گس چای رو با همه ی وجودم مزه مزه میکردم و از زندگی لذت میبردم یه شاپرک توجه ام رو به طرف خودش جلب کرد. 

یاد اون روز پر از خالی افتادم.روز مرگ شاپرک .روزی که باید اعتراض میکردم و خاموش شدم. 

اون روز یه شاپرک اومده بود تو انوبوس اولش ساکت نشست ولی بعدش مدام پر میزد.یه خانم از ترس یه دختری با یه تیکه دستمال شاپرک رو گرفت و کشت. 

همه دیدن ولی هیچ کس از اون خانم یا دختر خانم سوال نکرد که به چه گناهی باید اینطور شاپرک بمیره؟ 

مرگ شاپرک پر از غم و سکوت بود. 

توی خاموشی و غربت مرد.با ظلم و خود خواهی یه انسان. 

فکر میکنی روزانه چقدر از این شاپرک ها میمیرن؟ 

چقدر ادمها هستن که شاپرک درونشون رو به این راحتی میکشن؟ 

کاش قدر اینها رو بدونیم و از بودنمون لذت ببریم.کاش به شاپرکهای وجود هم احترام بگذاریم. 

و حرف اخر اینکه کاش نگذاریم هیچ شاپرکی به این غربت و غم دچار مرگ بشه.نگذاریم بمیره.  

۶-انتظار

چقدر جالبه وقتی منتظری ولی نمی دونی منتظر کی یا چی! 

وقتی میدونی میاد ولی نمی شناسیش! 

وقتی با دلت هم سازه ولی نمی دونی چطوری! 

و چقدر از همه ی این ها جالب تره که از این انتظار خسته نمی شی! 

انگار منتظر یه اشنای قدیمی هستی یا یکی که خیلی باهاش راحتی و احساس خودمونی زیادی داری .یه شب هایی رو به انتظارش به نیمه صبح میرسونی یا تا خود صبح از شوقش بیداری و یه روز هایی رو از انتظارش و شور اومدنش به شب میرسونی.وقتی میام به باغ دقیقا این حس رو دارم. 

وقتی قدم میزنم با این افکارم بازی میکنم. 

چقدر من خوشبختم و چقدر خوشبختی ساده و بی ریا به ادم ها لبخند میزنه! 

چرا بعضی ها زندگی رو سخت میگیرن؟ 

چرا با طبیعت حرف نمی زنن؟چرا از بودن با خودشون لذت نمی برن؟ 

تا حالا شده وقتی از کنار یه درخت رد میشی بهش سلام کنی؟ 

یه دستی به تنش بکشی و صداشو بشنوی؟ 

می دونم میگی این کار ادم عاقل نیست.واسه همین محدود کردن نابجای روحت هیچ وقت معنی زندگی رو درک نمی کنی.اینا حرفهای دل منه به یه گل خشک شده .وقتی نازش میکنم باهاش حرف میزنم.بگذار اشتباهش رو بفهمه بگذار بدونه همه چیز دست اونه و به قدرت اون وصل شده.  

بگذار اگه تو راه و داره میره برگرده. 

چرا گلی باید خشک بشه؟ 

چقدر هوا بارونی و قشنگه !چطور دل بعضی ها این قشنگی رو نمی بینه؟وقتی توی هر ذره از این زیبایی هم تویی هم اونه! 

کاش یه بار خودمون رو جدا از خودمون ببینیم  

یه بار از دور خودمون رو نگاه کنیم 

 یه بار فقط یه بار زندگی رو زندگی کنیم.

 

۵-شب

شبها سکوتی پر صدایی بر باغ حاکم میشه.صدای جیر جیرکها.صدای شب.انگار همه ی اشیا با هم حرف میزنند. 

من هیچ چیز رو در دنیا با قدم زدن در شب عوض نمی کنم.نمی دونم چرا با اینکه ساعت ها دور عمارت قدم زدم هنوز خسته نشدم!؟ 

این چه نیرویی که من رو شاد نگه میداره؟ 

بلند ترین صدا صدای گام های من  روی سنگ فرش سفید باغ هستش. 

از درخت های سر به فلک کشیده توی شب بیشتر خوشم میاد تا توی روز انگار ابهت خودشون رو در شب بیشتر به معرض نمایش می گذارن. 

تو این شب تابستانی هوس کردم زیر ستاره ها بخوابم.با صدای شب.دوست دارم این شب یه شب طولانی باشه.چه راحت میشه از فکر همه چیز در اومد.با یه نگاه به شب میشه جون گرفت.میشه حتی از نو شروع کرد.میشه حتی اصلاح کرد یا ادامه داد.منظورم کار ها و سرگرمی های روزانه هستش.کاش شبها همه ادمها به این یه بار فکر میکردن که یه فرصت جدید شروع شده.نه اینکه فقط روز تموم میشه و بعد لالا.